دردو دل با پــــــــــسرم..
سلام قربونت برم خونه زندگی مامان سپیده.. همیشه که میام تووی وبت از تو مینویسم/از خودت هر چی که اتفاق افتاده یا هر موضوعی که پیش اومده خوب یا بد...
ولی الان دلم میخواد تا باهات دردو دل کنم..تا وقتی که تونستی به وبلاگت دسترسی داشته باشی و باهاش ارتباط برقرار کنی ..به جز اتفاقامون با هم دردو دل هم کرده باشیم مامانی..الان 4 ماه و چندین روزه که مامانت شدم---تو پسرم شدی..پاره ی تنم شدی..باهات نفس میکشم با هم گریه میکنیم میگیمو میخندیم..
با هم زندگی میکنیم..
من مادر شدم..هیچ وقت فکر نمیکردم به این زودی ها بچه ی خودمو بغل کنم.همیشه میگفتم زوده مگه آدم بیکاره یا حوصله داره نی نی داری کنه..نمیدونستم که قراره یه فرشته رو تووی وجود خودم پرورش بدم..
فکر نمیکردم که باید با تموم وجود بچه ی خودمو به دنیا بیارمو بزرگ کنم..شاید بزرگ که بشی به این موضوع ها بهتر و بیشتر پی ببری..ولی مادر که نمیشی تا متوجه شی..مادر بودن ســــــخته..سخت تر از اونی که ما یا من آسون میگرفتمش..به خاطر بچه باید از خیلی چیزا از خیلی دلبسته گی ها بگذریم..اینو تازه تازه دارم میفهمم..
یه وقتهایی کم میارم ولی مادر یعنی همین..صبر کردن خیلی سخته..تحمل سخت تر از اون ولی به خاطر بچه همه چیز امکان پذیره..
خلاصه پسرم سرت رو درد نمیارم..ولی به من آرامش میدی..وقتی شیر میخوری انگشتامو میگیری...به من ذول میزنی و نگاهم میکنی..میفهمم مادرم..مادر...
تو از وجود خود منی..
..دوستت دارم تا ابد..
..عشق یعنی همیـــــــــــــن..