مهمون داشتیـــــــــــــــــــــــــــــم./
پسرکم دو روز پیش مهمون داشته..مامان فرشته اومده بود خونمون مهمونی که به زوووووووووووووور منو بابا نگهش ذاستیم و چون عاشقه توس قبول کرد که بمونه و فردا زود بره..
تو رو انداخته بود رو پاش و منم داشتم شامو آماده میکردم..باقالی پلو با ماهی درست کرده بودم ..جای همه خالی.بمیرم که تو نمیتونستی بخوری.خلاصه خوش گذشت و همش بغل مامان بزرگه بودی..ولی فرداش رفت.. و ما تهنا شدیم..
دوستت داریم همه گی..
جدیدا شیرین کاری هایی در میاری و ما رو میخندونی..دردت به جونم.شنبه هم مامان فرح میخواد بیاد خونمون وقتی هم که میاد فقط بغل اونی..جیغ و شیرین کاری هم انجام میدی صداهایی از خودت در میاری و ما ضعف میکنیم..
راستی کلمه هایی میگی که هیشکی متوجه نمیشه..مثل قییییق/اه/هه/اووووم..اینا فعلا یادمه مامانی دوستت دارییییم..میمیرم برات سلطان ما..
اینجا به پهلو شدی..شیطوووونم..
بابایی داره بهت موز میــــــــــــــــده..ههههههههههههه