عید دیدنی..
سلام خوشکل مامان سلام شاتوتم..خوشمزه ترینم..چند روزه ک میخوام برات بنویسم اما فرصت نمیشه..مهمونی و عید دیدنی و این حرفا دیگه مادر!!
نهم فروردین شام دعوت بودیم خونه ی مادر زن دایی مهران و هم عید دیدنی.غروب رفتیم و تو هم اونجا تا میتونستی به همه چیز دست میزدی.اونا هم زحمت میکشیدن و وسایلو از دم دست تو جمع میکردن تا تو راحت باشی.موقع شام خوردن هم نمیزاشتی که ما راحت بشینیم چون یه ریز باید میدویدیم دنبالت تا فسولی نکنی..بالاخره بعد از میزو چیدن و نشستن مامان زن دایی گفت پارسا رو بدین به من شما با خیال راحت شام بخورین از ما انکار از فروزان خانوم اسرار ..عاشق تو هم شده بود و تو هم باهاشون بازی میکردی.بعد از شام هم نشستیم گفتیم خندیدیم خیلی خوش گذشت دست همگی درد نکنه..
هشتم فروردین هم شام دعوت بودیم خونه ی پسر عموی مامانم.خوب بود خوش گذشت اونجا هم بیقراری میکردی منظورم از بیقراری همون شیطونی شدید بود که دوست داشتی به هر چیزی دست بزنی چون هر جا که میریم برات تازگی داره.خلاصه یه کم خوابوندمت بعد هم که شام خوردیم کمی بازی کردی و اومدیم..
دهم هم رفتیم خونه ی عمه ی مامانم و خیلی عالی بود قبلش هم رفتیم خونه ی خاله مژگان ایناو اونجا هم شیطونی میکردی .خونه ی عمه اینا هم همه بغلت میکردن و میگفتیم میخندیدیم تو هم بازی میکردی..هر کاری کردم بخوابونمت نخوابیدی.ما زودتر از مامانم اینا برگشتیم خونه چون دیگه نمیموندی بیقراری میکردی..خوب بود..دستشون درد نکنه.کلی هم عیدی جمع کردی که همگی زحمت کشیدن..
دیروز هم رفتیم خونه ی مامانم با هم همگی با دایی و زن دایی اینا رفتیم خونه ی خالم یه کم نشستیم و حرف زدیم و بعد اومدیم خونه.اونجا هم بازی میکردی.همه چیزو سعی میکردیم از کنار دستت برداریم!!خخخخخخ..تو این چند روز هم خاله ازت عکس انداخت هنور فرصت نکردم ازش بگیریم و برات بزارم..دیشب وقتی از خونه ی خاله اومدیم دایی مهران گفت که بریم امامزاده صالح ع لباس گرم برداشتیم و با زن دایی ومهران و بابایی رفتیم تو رو بردم زیارت خلوت بود برای اولین بار بود که میبردمت زیارت قبول مادر..برگشتنی هم دایی گفت شام مهمون من ما رو برد پیتزا پرپروک توی چهار راه پارک وی و خیلی خوب بود خوش گذشت تو هم اصلا اذیت نکردی خدا رو شکر..دست دایی و زن دایی درد نکنه..بوووس.وای چه قدر حرف زدم هههههههههههههههه..