پارسای نباتی من پارسای نباتی من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

پارسا پسر شاتوتی من..

عید دیدنی..

1393/1/12 14:11
203 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشکل مامان سلام شاتوتم..خوشمزه ترینم..چند روزه ک میخوام برات بنویسم اما فرصت نمیشه..مهمونی و عید دیدنی و این حرفا دیگه مادر!!

جداکننده متن

نهم فروردین شام دعوت بودیم خونه ی مادر زن دایی مهران و هم عید دیدنی.غروب رفتیم و تو هم اونجا تا میتونستی به همه چیز دست میزدی.اونا هم زحمت میکشیدن و وسایلو از دم دست تو جمع میکردن تا تو راحت باشی.موقع شام خوردن هم نمیزاشتی که ما راحت بشینیم چون یه ریز باید میدویدیم دنبالت تا فسولی نکنی..بالاخره بعد از میزو چیدن و نشستن مامان زن دایی گفت پارسا رو بدین به من شما با خیال راحت شام بخورین از ما انکار از فروزان خانوم اسرار ..عاشق تو هم شده بود و تو هم باهاشون بازی میکردی.بعد از شام هم نشستیم گفتیم خندیدیم خیلی خوش گذشت دست همگی درد نکنه..

Алые розы

هشتم فروردین هم شام دعوت بودیم خونه ی پسر عموی مامانم.خوب بود خوش گذشت اونجا هم بیقراری میکردی منظورم از بیقراری همون شیطونی شدید بود که دوست داشتی به هر چیزی دست بزنی چون هر جا که میریم برات تازگی داره.خلاصه یه کم خوابوندمت بعد هم که شام خوردیم کمی بازی کردی و اومدیم..

Разноцветные сердечки
دهم هم رفتیم خونه ی عمه ی مامانم و خیلی عالی بود قبلش هم رفتیم خونه ی خاله مژگان ایناو اونجا هم شیطونی میکردی .خونه ی عمه اینا هم همه بغلت میکردن و میگفتیم میخندیدیم تو هم بازی میکردی..هر کاری کردم بخوابونمت نخوابیدی.ما زودتر از مامانم اینا برگشتیم خونه چون دیگه نمیموندی بیقراری میکردی..خوب بود..دستشون درد نکنه.کلی هم عیدی جمع کردی که همگی زحمت کشیدن..

перетягивание каната

دیروز هم رفتیم خونه ی مامانم با هم همگی با دایی و زن دایی اینا رفتیم خونه ی خالم یه کم نشستیم و حرف زدیم  و بعد اومدیم خونه.اونجا هم بازی میکردی.همه چیزو سعی میکردیم از کنار دستت برداریم!!خخخخخخ..تو این چند روز هم خاله ازت عکس انداخت هنور فرصت نکردم ازش بگیریم و برات بزارم..دیشب وقتی از خونه ی خاله اومدیم دایی مهران گفت که بریم امامزاده صالح ع لباس گرم برداشتیم و با زن دایی ومهران  و بابایی رفتیم تو رو بردم زیارت خلوت بود برای اولین بار بود که میبردمت زیارت قبول مادر..برگشتنی هم دایی گفت شام مهمون من ما رو برد پیتزا پرپروک توی چهار راه پارک وی و خیلی خوب بود خوش گذشت تو هم اصلا اذیت نکردی خدا رو شکر..دست دایی و زن دایی درد نکنه..بوووس.وای چه قدر حرف زدم هههههههههههههههه..

синяя бабочка

1

جداکننده متن

2

морские свинки

3

Поезд

پسندها (1)

نظرات (2)

شقایق.مامان حباب
13 فروردین 93 12:06
دل را از پیله ی قهرش بیرون خواهم کشید واژه ها را از خواب فراموشی بیدار خواهم کرد دسته گلی از یاس و باران برایت خواهم چید نقش لبخندرا بر چهره ی زیبایت خواهم پاشید تا برایت پیام شادباشی بنویسم عزیزم سال جدید رو بهتون تبریک میگم... انشالا سالی پر از برکت و شادی و سلامتی پیش روی شما باشه
مامان بردیا شیطون
25 فروردین 93 18:51
فدات بشم بلا شدی خوشگلم..... ایشالا همیشه خوش باشین